نی نی نازمون

خاطره زایمان و بدنیا اومدن همه زندگیممممم.

1391/4/3 19:54
نویسنده : قوقی
144 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم بالاخره بعد از این همه مدت تونستم بیام ویه سرو سامونی به وبلاگت بدم خیلی مامان تنبلی داری پارسا.ههههههههههههههههههه

 

روز یکشنبه 10 اردیبهشت ساعت 6 صبح همراه بابایی و مامان جون و دایی جون رفتیم بیمارستان نمیدونی چقدر استرس داشتم از یه طرف ترس و دلهره از عمل از طرف دیگه خیلی هول بودم که ببینمت واااااای که چقدر خوشحال بودم که نه ماه انتظارم تموم شده و قراره عشق و ثمره ی زندگیمو بغل کنم ببوسمش و از لحظه لحظه باهاش بودن لذت ببرم.

رسیدیم بیمارستان و بابایی رفت تا کارای بستری شدنمو انجام بده و منو بردن زایشگاه اونجا بهم سرم وصل کردن و فشارمو کنترل کردن و...... منم که همه این مدت دل تو دلم نبود ساعت 9 بود که اومدن سراغم و منو بردن اتاق عمل منو با آسانسور بردن طبقه 3 نتونستم از باباتو و مامان جون خداحافظی کنم گزیم گرفته بود ولی هر جور که بود خودمو کنترل کردم ورفتم اتاق عمل دکتر تا منو دید فهمید خیلی ترسیدم ودلداریم داد و گفت تا 45 دقیقه دیگه تو بخشی و نی نیه خوشگلت تو بغلته بعدش دکتر بیهوشی اومد و منو بی حس کرد ولی اصلا درد نداشت فقط بعدش احساس کردم نفسم در نمیاد ماسک اکسیژن گذاشتن برام کمی بهتر شدم دیگه ترسم ریخته بود فقط منتظر بودم که ببینمت یه لحظه تو سینم سنگینی حس کردم و حالم بد شد ولی دکتر گفت که پارسا کوچولو داره بدنیا میاد چند دقیقه بعد صدای گریه هاتو شنیدم وااااااااااای نمیدونی که چه حس لذتبخشی بود برام بعدش تو رو آوردن و نشونم دادن منم گریم گرفت همینجوری از چشمام اشک شوق میریخت گل پسرم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)