نی نی نازمون

4 ماهگی پارسااااا

امروز پسر گلم چهار ماهشو تموم کرد و بردیمش واکسنشو زدیم کلی جیغ و داد کشید الان هم خوابیده فداش بشم گل پسرم روز به روز داره بزرگتر و شیرینتر میشه.     ...
11 شهريور 1391

تولد مامانی...........

سلام پسر قشنگم امروز روز تولد مامانیه و تو بهترین کادوی دنیایی که امسال دارمت......... ..هر لحظه با تو بودنم یه دنیا می ارزه برام  خیلی دوستت دارم پسرم روز به روز شیرینتر میشی دیگه یه لحظه هم نمیتونم بی تو بمونم حتی وقتی تو خواب نازی دلم برات تنگ میشه و میخوام که زود بیدار بشی و شیطنتهاتو شروع کنی   فقط تازگیها یه کوچولو پسر بدی شدی آخه روزا تو خوابی و از ساعت 2نصف شب بیدار میشی و باری کردنت گل میکنه...............مامانی دیگه از بیخوابی هلاک میشم ولی به خاطر پسر گلم تحمل میکنم.خوب دیگه بسه زیاد حرف زدم زود برم حاضر بشیم آخه بابایی میخواد امروز به خاطر تولدم ما رو ناهار ببره بیرون البته اگه شما اجازه بدی.ههههههههههههه &nbs...
6 شهريور 1391

بهترین خاطره زندگیم.

سلام عمر مامانی سلام پسر گلم میدونی امروز چه روزیهههههههه؟ الان بهت میگم......پارسال همین موقع یه اتفاقی تو زندگی من و بابایی افتاد که شد بهترین روز زندگی مشترکمون .پارسال درست 2 شهریور بود که شب تو خواب دیدم تو اومدی .....صبح یواشکی از خواب بیدار شدم و رفتم بی بی چک گذاشتم و در کمال ناباوری دیدم خط دومش هم خیلی خیلی کم رنگ شد ولی خیلی محو بود فکر کردم توهمه واسه همین هول شدم و بدون هیچ سوپریزی باباییتو بیدار کردم.ههههههههههه ولی بابایی هم همون خطو دید. از اونجایی که ماه پیش هم اینطوری شده بود زیاد بهش فکر نکردیم آخه ماه پیش هم بی بی مثبت بود ولی آز که دادم دکتر گفت خانوم باردار نیستی خیلی تو ذوقم خورد. ولی اینبار فرق داشت و معلوم ...
3 شهريور 1391

پسرم 100 روزش شددددددددد.

خدا جونم شکررررررت امروز 100 روزه که پارسا اومده پیشمون خودت نگهدارش باش .   اینقدر خوشحالم و ازت به خاطر همه نعمتهای خوبی که بهم دادی تشکر میکنم و هر لحظه شکرگذارتم و پارسا کوچولومو به خودت میسپارم !!!!!!! صد روزگیت مبارک عشقم ایشالا صد ساله بشی.     ...
16 مرداد 1391

شیطونیهای گل پسرم تو 3 ماهگیش.

پسرم واسه خودش آقایی شده دیگه کمتر گریه میکنه و به جاش کلی میخنده و دلمو میبره با یه خندش کل خستگیم و بیخوابیهام یادم میره و دوباره جون میگیرم. الهی فدای خنده های خوشگلت بشم من مامانی خیلی خیلی دوستت دارم.ولی وقتی خوابت میاد خیلی بداخلاقی میکنی و کلی جیغ و داد میزنی تا خوابت ببره.هههههههه یکی دیگه اینکه وقتی میخوای می می بخوری هول میشی به جای می می دو تا دستاتو میبری دهنت هی مک میزنی نمیذاری می می بره دهنت ذوق زده میشی............... صبحها که ساعت 6 بیدارباش میدی زود شروع میکنی به خندیدن و شیطنت کردن تا دلم نیاد دوباره بخوابونمت و مجبور بشم با چشمهای خواب آلود باهات بازی کنم و آخری اینکه وقتی رو بالشتت میزارم هی سرتو میخوای از رو با...
12 مرداد 1391

قند عسلم 3 ماهههههههه شد.هورااااااااااا

سلام پسر گل مامان فدای هر ثانیه این 3 ماهت بشم که تنهاییمو پر کردی توی غربت.آخه باباییت شبها سر کاره من وقتی تو رو نداشتم تنها بودم و حوصلم سر میرفت .بین خودمون بمونه بعضی وقتا هم میترسیدم.     اااااااااا چیه نخند پسر بد آدم به مامانیش نمیخنده حتی اگه ترسو هم باشه. خلاصه از وقتی خدای مهربون تو رو بهم داد بعد از بابات تو هم مرد خونم شدی قربونت بشم مرد کوچولوی من خدا همیشه تو وباباتو واسه من نگهداره شما دو تا همه زندگیه من هستین. ...
10 مرداد 1391

پارسای نق نقو.

پسرک من امروز 76 روزه که اومدی پیش مامان و بابا و ما رو از تنهایی درآوردی خیلی خیلی خوشحالم و خدا رو شاکرم که نعمت به این زیبایی رو بهم داده قربونت بشم گل پسرم.   ولی یه کمی بداخلاقی و مامانی رو اذیت میکنی همش گریه همش نق زدن عزیزدلم دیگه 76 روزته و واسه خودت آقایی شدی.بعضی وقتها اینقدر گریه میکنی که دیگه کاری از دستم بر نمیاد منم میشینم باهات گریه میکنم آخه طاقت گریه های تو رو ندارم ولی عیب نداره من همه این سختی ها رو تحمل میکنم و فقط با یه خنده کوچولوت همش از یادم میره فدات بشم من تو هر جوری که هستی عزیز دل من و باباتی دوستت داریم و خدا رو بابت دادن چنین گل پسری شکرگذاریم.بوووووووووووووووس ...
26 تير 1391

پارسای من دو ماهه شد.هورااااااااااااااااااااا

پارسا کوچولوی من امروز دو ماهش شد و رفتیم واکسن دو ماهگیشو زدیم آخهههه عزیزم قربونش بشم من وقتی خانوم دکتر واکسنشو میزد گریه میکرد و منو نگاه میکرد همه خوششون اومده بود و میگفتن ماشالا چه زود مامانشو میشناسه.عزیزمممممم منم خیلی خ وشحال شدم که گل پسرم باهوشه. خدا رو شکر که پسرم تب نکرد ولی عوضش کلی بالا آوردی خونمونو کثیف کردی.ههههههه ...
15 تير 1391

خاطره زایمان و بدنیا اومدن همه زندگیممممم.

سلام پسر گلم بالاخره بعد از این همه مدت تونستم بیام ویه سرو سامونی به وبلاگت بدم خیلی مامان تنبلی داری پارسا.ههههههههههههههههههه   روز یکشنبه 10 اردیبهشت ساعت 6 صبح همراه بابایی و مامان جون و دایی جون رفتیم بیمارستان نمیدونی چقدر استرس داشتم از یه طرف ترس و دلهره از عمل از طرف دیگه خیلی هول بودم که ببینمت واااااای که چقدر خوشحال بودم که نه ماه انتظارم تموم شده و قراره عشق و ثمره ی زندگیمو بغل کنم ببوسمش و از لحظه لحظه باهاش بودن لذت ببرم. رسیدیم بیمارستان و بابایی رفت تا کارای بستری شدنمو انجام بده و منو بردن زایشگاه اونجا بهم سرم وصل کردن و فشارمو کنترل کردن و...... منم که همه این مدت دل تو دلم نبود ساعت 9 بود که اومدن سراغم و من...
3 تير 1391